از تولد امید زندگی ام تا سن دو سالگی
آقا شایان در ٩ ام اسفند ماه سال ١٣٨٧ بدنیا اومد (درست اول ربیع الاول) و من و باباش مژده اومدنش را از قبل به همه داده بودیم. اونروز من و باباش و مامان کتی و دایی نیما و عمه فرشته شایان و نیلوفر جون با هم رفتیم بیمارستان آتیه و تا بدنیا اومدنش در ساعت نه و سی دقیقه صبح روز یکشنبه لحظه شماری کردیم.
خلاصه این پسر خوشگل باهوش بدنیا اومد .
خانم دکتر شایان خیلی مهربون بود و اسمش اشرف السادات جمال بود.
من دقیقا ٦ ماه مرخصی زایمان داشتم و از این مدت حدود یکماه هم خونه پدر بزرگ شایان جون زندگی کردیم. چون فصل بهار بود و پسر کوچولوی من به گرده درختها آلرژی داشت. خونه ما هم داخل یک محوطه بزرگ پر از دار و درخته.
بعد از شش ماه برای شایان کوچولو یک پرستار مهربون به نام زهرا خانوم گرفتیم و تا سن یک سال و نه ماهگی شایان از صبح تا بعدازظهر با پرستارش بود.البته مامان هر دو ساعت یکبار به نی نی باهوشش سر می زد و بهش شیر می داد.
بعدش با موافقت پرستارش شایان صبح ها با مامان به مهد کودک اداره می رفت و دیگه دوست نداشت خونه بمونه. البته اوایلش یک کمی سخت بود .بخصوص که با فصل زمستون مواجه شدیم.