یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

دختر و پسر باهوش من

یاسنین بانو تا هفت سالگی

از اونجاییکه خیلی وقت بود مطلبی ننوشته بودم  خیلی دوست دارم درباره یاسمین بانو دختر قهرمانم بنویسم. یاسمین جون یکم تیر 1391 در بیمارستان آتیه بدنیا اومد و دختر خیلی شیرین و مهربونی است. اسم یاسمین خانم را آقا شایان (خان داداشش) انتخاب کرد. و برای هدیه تولدش بهش یک روباه کوچولو داد. یاس گل هم تا تقریبا دو سالگی پرستار داشت و عاشق رفتن به فضای سبز با پدر و برادرش بود. یاس گل من خیلی زود شروع به حرف زدن و راه رفتن کرد. کوچولوتر که بود با شیرین زبونی اش همه اطرافیان را جذب خودش می کرد درست مثل همین حالا. دختر باهوش من عاشق پیاده روی و ورزشه و در رشته ژیمناستیک قهرمانه.💓
14 مرداد 1398

حرفهاي قشنگ شايان جون

شايان جون كوچولوتر كه بود (حدود يكسال و نيمي) به بادكنك مي گفت بادادي ، به شكلات مي گفت شوگوليگودا و به فلفل مي گفت خلخل . به افتادم مي گفت استادم و ... يه خاطره جالب: يه روز كه مامان مي خواست شايان جون دوباره به فلفل بگه خلخل و بعدش هم ذوق كنه ، يه فلفل نشون شايان كوچولو داد و گفت اين چيه ؟ پسر باهوش من كه جريان رو فهميده بود و قبلا هم چنين تجربه اي داشت خنديد و گفت اين هويجه!!! ...
15 مرداد 1390

از تولد امید زندگی ام تا سن دو سالگی

آقا شایان در ٩ ام اسفند ماه سال ١٣٨٧ بدنیا اومد (درست اول ربیع الاول) و من و باباش مژده اومدنش را از قبل به همه داده بودیم. اونروز من و باباش و مامان کتی و دایی نیما و عمه فرشته شایان و نیلوفر جون با هم رفتیم بیمارستان آتیه و تا بدنیا اومدنش در ساعت نه و سی دقیقه صبح روز یکشنبه لحظه شماری کردیم. خلاصه این پسر خوشگل باهوش بدنیا اومد . خانم دکتر شایان خیلی مهربون بود و اسمش اشرف السادات جمال بود. من دقیقا ٦ ماه مرخصی زایمان داشتم و از این مدت حدود یکماه هم خونه پدر بزرگ شایان جون زندگی کردیم. چون فصل بهار بود و پسر کوچولوی من به گرده درختها آلرژی داشت. خونه ما هم داخل یک محوطه بزرگ پر از دار و درخته. بعد از شش ماه برای...
15 مرداد 1390

دوران شیردهی

شایان جون دقیقا دو سال و ده روز شیر مامانشو خورد و امروز که دو سال و شش ماه و دو روزشه هنوز گاهی هوس شیر خوردن می کنه. پسر کوچولوی ما تو سن یکسالگی چند قدم بر می داشت و تو سن یکسال و بیست روزگی  شروع کرد به راه رفتن.درست روز اول فروردین ٨٩ . شاهان من(این لقب رو  باباش بهش داده) خیلی بازیگوشه و تو سن دو سالگی خیلی قشنگ حرف می زنه . همه رنگها رو مي شناسه و تموم شعرهای cd هاش رو بلده . الان هم خيلي قشنگ شعر مي خونه، نقاشي مي كنه،  با لگو هاش به قول خودش ساختمان پزشكان مي سازه و ... راستي شايان جون مربي مهد كودكش رو كه معصومه جون بود خيلي دوست داشت و الان كه مدتيه اون رفته خيلي با سختي ميره مهد و فعلا زياد مهد رو د...
15 مرداد 1390
1